مدت زمان مطالعه: ۵ دقیقه
بسیار پیش میآید که شخصی تصمیمی میگیرد که از نظر ما منطقی، عقلانی یا اصلا بر اساس طرز نگرش ما اخلاقی نمیباشد، اما فرد خود اعتقاد دارد که این تصمیم به نفع اوست حال چه اخلاقی یا منطقی و این با نوع برخورد ما متفاوت میباشد، چرا؟
گاهی این نوع تصمیمات ما را به هیجان میآورند، گاهی غافلگیرمان میکنند و گاهی هم ما را میترسانند، تصمیماتی که ما در شرایط عادی حاضر به اتخاذ و گاهی حتی تصور فکر کردن به آنها را هم نمیکنیم،پس چگونه است که این تصمیم برای ما عادی نمیباشد ولی برای فرد دیگری نه تنها عادی است بلکه در راستای آن هم قدم برمیدارند؟
هرچه ما بیشتر در یک حرفه به عنوان کسبوکار غوطهور میشویم، پاسخ شفافتر میشود و هرچه برایش بیشتر هزینه کنیم از آن آسیب ببینیم و دیگران از ویژگیهای ما بیشتر بهره ببرند، متوجه میشویم که پاسخ شفافتر و منطقیتر از آن چیزی است که ما تصور میکردیم. تفاوت ما با آن دسته افراد که به ظاهر پولپرست، خسیس، عوضی یا شاید بیرحم به نظر میایند در این خلاصه میشود که ما تصمیم به تطمیع دیگران میگیریم و این گروه تصمیم به سرمایهگذاری در خود میکنند.
در یک فرایند بلندمدت، ما منابع و زمان خود را از دست میدهیم و آنها منابع بیشتری را بدست میآورند تنها به این دلیل که از خود و فرد روبروی خود یک سوال را میپرسند:
«چه چیزی نصیب من میشود؟»
این سوال ساده و به شدت خودخواهانه ۴ مورد را روشن میکند:
- من کجا قرار دارد و قرار است به کجا بروم؟
- در پایان مسیر قرار است چه چیزی نصیب من شود؟
- آیا این فرایند برای من سودآور است؟ (به هر فرمی که میخواهد داشته باشد)
- در پایان این فرایند قرار است چه تعهداتی را براورده کنم؟
در یک رابطه شفافیت و ارتباط درست تمام تفاوت یک گرایش حرفهای با آماتور است، در غیر این صورت در پایان فرایند یا از ما سوءاستفاده شده است یا ما از طرف مقابل سوءاستفاده کردهایم که در هر دو حالت یک فرایند بلندمدت بخصوص در یک کسبوکار شکل نخواهد گرفت۷ عدم اعتماد و بدبینی قطعا راه خود را باز میکند.
برای جلوگیری از چنین اتفاقی چرا نباید از زاویهای به ماجرا نگاه کنیم که در آن دو طرف منفعت ببردند، رابطهای بلندمدت شکل گیرد و مرزهای شخصی و حرفهای رعایت شود؟
بسیاری به سمت چنین برخوردی نمیروند و خواسته خود را شفاف بیان نمیکنند، در خواستههایشان ابهام وجود دارد و از بحث یا دفاع از منافعشان چندان استقبال نمیکنند. این طرز فکر مبهم، ابهامات بیشتری را ایجاد میکنند و ابهامات بیشتر به معنای عدم پیشرفت پروژه، زمین خوردن کسبوکار و درگیریهای پیدرپی بین افراد میگردد.
مهمترین عاملی که موجب عدم درخواست «چه چیزی نصیب من میشود؟» ترس است. ترس از دست دادن اعتبار، جایگاه، احترام، تمسخر شدن توسط دیگران، عدم توانایی پاسخگویی، ندانستن آینده، از دست دادن پروژه، از بین رفتن قدرت و در نهایت از دست دادن پول.
با نگاهی موشکفانهتر به این ترسها، یک قدم عقب ایستادن و کمی درنگ کردن در آنها میتوان متوجه شد که تمامی این موارد به مویی آویزان هستند و شاید در بحران اول از بین نروند ولی با تعداد مناسب بحران یا عمیقتر شدن آنها، تمامی این توهمات هم از میپاشد و ما به سادگی تمامی چیزی که بدست آوردهایم را از دست میدهیم چراکه از روز نخست از خود نپرسیدهایم که «چه چیزی نصیب من میشود؟» تا در انتها بدانیم که آیا قدرتی که در اختیار داریم بر اساس موقعیتی است که در آن قرار گرفتهایم یا ما بدست آوردهایم، آیا مردم به دنبال ما بدلیل قدرت رهبری ما و به این امیدراه افتادهاند که در نهایت قرار است چیزی شفاف را بدست آورند یا ما توهمی داشتهایم و این توهم را هم به دیگران سرایت دادهایم و آنها هم به دلیل اینکه نمیدانند چه میخواهند به دنبال ما آمدهاند و نتیجه آن چیزی از هم پاشیده شدن این خانه شن و مه نمیباشد.
بنابراین ترس و توهم از این برمیخیزد که ما از خود نپرسیدهایم که «چه چیزی نصیب من میشود؟» و این سوال را در ساختار کسبوکار خود را هم بسط ندادهایم که دیگران هم این سوال را از خود بپرسندو جای شفافیت را با توهم و ترس مبادله کردهایک. به زبان سادهتر ساختار را آماده فروپاشی کردهایم یا در سادهترین حالت، با خودفریبی مهمترین دارایی ممکن – وقت – را هدر دادهایم.
با سوال درست، پاسخ درست هم فراهم میشود و با دانستن این موضوع که منافع ما و دیگران در کجاست و قرار است در پایان چه چیزی نصیبمان شود، فرایند راحتتر طی میشود و بحرانها تبدیل به فرصت میشوند افراد موثرتر و مرتبطتر دور هم جمع میشوند که نهایتا میتواند منجر به دستیابی به خواستههایمان گردد.
ترس، هیجان، توهم و آرزوها همگی نشانههایی هستند تا ما متوجه شویم در کجا قرار گرفتهایم و بر اساس نوع واکنش و استفاده ما میتوانند مخرب یا سازنده باشند.